حس‏گرائى و ظاهربينى بنى‏اسرائيل‏
 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 26822
بازدید دیروز : 7590
بازدید هفته : 35271
بازدید ماه : 88549
بازدید کل : 10480304
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 1 / 6 / 1394

آنان بر اثر اين خود فراموشى خود را بنى‏آدم نمى‏دانند آدم ابوالبشرى كه به عنوان خليفة الله در زمين قرار داده شد، و ظرف علم الاسماء حضرت محبوب بود، و در ملكوت اعلا مسجود فرشتگان قرارش دادند، بلكه خود را بر اساس بافته‏هاى داروين يهودى كه با هزينه‏هاى سنگين صهيونيست به باورشان دادند بنى‏ميمون مى‏دانند و اصل و ريشه‏اى به عنوان انسانيت براى خويش قائل نيستند.

آنان بر اثر اين خود فراموشى اساس همه امور را و محور همه جهات زندگى را، و ستون خيمه حيات را به تعليم دركايم يهودى كه با هزينه‏هاى بى‏دريغانه صهيونيست به باورشان دادند اقتصاد مى‏دانند و كار و پول را ملاك و اصل‏ مى‏شناسند، و حركات و اعمال خود و اخلاق و سياست و جنگ و حكومت را بر اساس اقتصاد و دلار نظام مى‏دهند.

آنان بر اثر اين خود فراموشى، محور همه لذت‏ها و اصل همه خوشى‏ها و عشرت‏ها را بر اساس تعاليم فرويد يهودى كه با هزينه‏هاى سخاوت‏مندانه صهيونيست به عنوان دانشى اصيل به باورشان دادند غريزه جنسى و عريانى و فرو رفتن در شهوات و خوش بودن به وسيله اسافل اعضا به هر شكلى كه بخواهند مى‏دانند، و پس از هشت ساعت كار براى تجديد قوا و تامين شهوات و غرائز با دوستان مرد و زنشان ساندويچى را به نيش مى‏كشند، و گوشت پخته هر حيوان نجس العينى چون خوك و سگ و مار و بوزينه و خرچنگ و سوسمار را به شكم مى‏ريزند، و به جاى آب اين نعمت بزرگ الهى و سيد همه نعمت‏ها آب جو و مشروبى نجس و موادى همراه با الكل را عربده جويان مى‏نوشند و سپس در هم مى‏لولند و هر گناه زشتى را مرتكب مى‏شوند و هيچ توجهى هم به عواقب سوء اينگونه زندگى كه محصولاتش از هم پاشيدن نظام خانواده، و هم‏جنس بازى، و زناى محصنه و غير محصنه و تجاوز جنسى به حيوانات و حتى به فرزندان خودشان مى‏باشد ندارند، و به ذهنشان هم خطور نمى‏دهند كه اينگونه غرق بودن در ماديات و دلباختگى به لذائذ حسى و زندگى را در همين امور خلاصه كردن سبب انواع بيمارى‏هاى جسمى و روانى و عامل عقب ماندگى ذهنى و بى‏ميلى به تحصيل، و علت پوك شدن بناى جامعه و نهايتاً فرو ريختن ساختمان تمدن و نابودى حيات و زندگى و بر باد رفتن سرمايه انسانيت است.

اينان در دنياى خود فراموشى كه خوديت انسانى را از دست داده، و ارزش‏هاى اعتقادى و اخلاقى را در فضاى بسيار تاريك خود فراموشى لگدكوب كرده‏اند و از خوديت خويش جز انسانى حيوان‏نما و حيوان صفت و موجودى‏

مسخ شده باقى نگذاشته‏اند و به خودپرستى كه در حقيقت همين خوديت مسخ شده است نيز مشغول‏اند و خود و هر كس را در حول و حوش خود و حيطه تصرف خويش دارند قربانى تبهكارى خود مى‏نمايند و از اين شكل زندگى هم لذت برده و احساس خوشى مى‏كنند!!

شارح نهج‏البلاغه علامه جعفرى كه براى تربيت نفوس دغدغه عجيب داشت و اين فقير كراراً دلسوزى او را نسبت به انسان‏هاى اين زمان و پس از آن حس كرده بودم و بارها نزد من از اوضاع اسفناك انسان در غرب و شرق شكايت داشت در شرح نهج‏البلاغه در ضمن توضيح مباحثه و گفتگوى عالم نحوى و ملاح كشتى اوضاع خطرناك و خطرزاى اين گرفتاران به بيمارى خودپرستى را توضيح مى‏دهد:

«شايد به جرئت بتوان گفت كه: در ميان انواع جنايات نتوان جنايتى را پيدا كرد كه در عين حال كه ديگران را از هستى ساقط مى‏نمايد و خود جنايت‏كار را قربانى تبهكارى خود مى‏سازد، لذيذ و خوش آيند تلقى شود مگر خودپرستى كه به جهت پايمال كردن همه اصول و ارزش‏هاى انسانى، تمامى سطوح و ابعاد خويشتن را مسموم و متورم مى‏سازد.

آن يكى نحوى به كشتى در نشست، و در جاى خود قرار گرفت و كشتى تديجاً ساحل را پشت سر گذاشته و سطح پهناور دريا را پيش گرفت.

درست است كه سپهر لاجوردين با ستاره‏هاى زرينش و دريا با آن شكوه و ديدگاه بى‏كرانه‏اش دو تماشاگهى بس عظيم‏اند كه مى‏توانند انسان آگاه را به درون خود رهسپار سازند و در آن فضاى بى‏كران تماشاگهى عظيم‏تر از هر دو را در ديدگاه او قرار بدهند اما براى چه كسى؟ براى كسى كه در پشت گردنش كورك در نياورده باشد، كه نتواند سر بلند كرده و به بالا بنگرد، و براى كسى كه از حرفه‏ زندگى‏اش حجابى ضخيم كه تار و پودش از خودپرستى‏ها رشته شده است، در برابر ديدگانش قرار نگيرد كه مانع ديدن جز خود محدودش بوده باشد، براى اين گونه اشخاص چه آسمانى! و كدامين دريائى و كدامين درونى؟!

مرد نحوى به جاى تفكرات والا درباره بيكرانگى‏هاى فضا و آسمان و دريا و به جاى انديشه درباره قطراتى كه دريا را تشكيل داده‏اند و خواه روزى به شكل بخار در آيند و جزئى از ابرها گردند و فضاها را براى انجام قانون هستى درنوردند، و يا جزئى از جويبارى شوند و روئيدنى‏ها را سيراب نمايند و نهايتاً مشغول كارى بس بزرگ هستند، و به جاى تامل و تحسين كشتيبان كه عمرى را در آموزش دريانوردى و تلاش در درياها و گلاويزى با خطرات مرگبار سپرى كرده و امروز با كمال دقت و جديت و اهتمام انسان‏هائى را در پهنه بسيار وسيع دريا به مقصد مى‏برد، آرى به جاى اين همه تفكرات كه فقط سراغ مغز انسان‏هاى بيدار را مى‏گيرند، نخست نگاه‏هاى سطحى به دريا و امواج كوچك و بزرگ و فضا و آسمان انداخت، و تا حدودى با چشمانى محروم از ديدن، آنها را لمس كرد و به طور مبهم و ناچيز آنها را به رسميت شناخت و در صدد بر آمد كه لطف فرموده بپذيرد كه «آسمان لاجوردين محير العقول هست»! «دريا هم هست»! «ستارگان بى‏شمار فضائى هم وجود دارند»! «ضمناً كشتيبان هم كه او و افرادى ديگر از انسان‏ها را به مقصد مى‏برد هستند»! و پيش از آن كه آن همه «هست‏ها» او را به خود جلب كنند و از ديدگاه آن خودپرست اهميتى پيدا كنند ناگهان به ياد خويشتن افتاد، يعنى هستى خويشتن در ديدگاهش قرار گرفت و نخست اثبات خود را براى خويشتن آغاز كرد! مگر من نيستم؟! آرى من هستم، چه فايده از اين كه همه كائنات عالم هستى موجوديت مرا پذيرفته‏اند و وجود من يكى از معلومات خداوندى است در حالى كه اين كشتيبان و كشتى نشينان نمى‏دانند كه‏ «من هستم» و «من كيستم» كه در اين كشتى براى مدتى تا وصول به مقصد با آنان دمساز گشته‏ام، لذا هنوز كشتى راهى را سپرى نكرده بود كه مرد نحوى براى اثبات وجود خويشتن به هيجان در آمد و رو به كشتيبان نمود آن خودپرست، كشتيبان با همه قواى مغزى و اراده‏ى بارور شده كه متوجه كشتى و كشتى‏نشينان و پديده‏هاى دريائى و مشغول كار و كوشش خود بود از مرد نحوى صدائى ناآشنا بگوشش رسيد كه گفت هيچ از نحو خواندى؟ گفت لا شايد هم اصلا بيچاره كشتيبان نفهيمد كه معناى نحو چيست؟ او با كمال صداقت و صراحت گفت: نه من نحو نخوانده‏ام و آنگاه چند لحظه در فكر فرو رفت و با خويشتن چنين گفت: نحو، نحو چيست؟ چون نمى‏توانست بيش از چند لحظه فكر خود را با ضرورت تمركز قواى دفاعى براى كار كشتى‏رانى خود مشغول سازد، لذا فوراً اختيار ذهن خود را به دست گرفت و مشغول كار اصلى خود گشت كه ناگهان بانگ شومى از نحوى شنيد كه با كبر و نخوت تهوع آورى- گفت نيم عمر و شد بر فنا بينوا كشتيبان! مرد نحوى براى اثبات وجود خويشتن از راه علم نحو، نيم عمر وى را بر باد فنا داد در اينجا شما چه فكر مى‏كنيد؟! اگر كشتيبان مردى بود كه نحو خوانده و از علوم ادبى اطلاعات مفيدى داشت و در پاسخ نحوى ميگفت: آرى پيش از آن كه اقدام به آموزش دريانوردى و كشتيبانى نمايم از الكتاب سيبويه گرفته تا الفيه ابن‏مالك را نزد جلال الدين سيوطى خوانده و خوشبختانه همه آنچه را كه خوانده‏ام هم اكنون در حفظ دارم آيا فكر مى‏كنيد مرد نحوى مى‏گفت: آفرين، سپاس خداى را كه در سفر دريا با انسانى روياروى شده‏ام كه در عين حال كه با فن كشتيبانى خدماتى براى مردم انجام مى‏دهد در علم شريف نحو هم عالم و صاحب نظر است؟!

نه بلكه مرد نحوى كه در مقابل خود، انسانى مساوى يا برتر از خود را ميديد فوراً به مغزش فشار مى‏آورد كه يكى از مسائل مشكل نحو را بياد آورد و كشتيبان را با طرح آن مسئله به زانو اندازد مثلًا مى‏گفت:

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: دریچه ای به سوی مذهب
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی